160,000
تومان
10 ٪
144,000
تومان
افزودن به سبد خرید

پایان ماموریت: زندگی نامه داستانی رئیس جمهور شهید آیت الله سید ابراهیم رئیسی

دسته بندی: خاطرات، زندگینامه و سفرنامه

ناشر: دفتر نشر معارف

نویسنده: مصطفی رضایی

سال نشر: 1403

تعداد صفحات: 220

فروش پیامکی این محصول
معرفی کتاب
گزیده کتاب
مشخصات
نظرات کاربران
بریده های انتخابی شما

معرفی کتاب

کتاب «پایان مأموریت» داستانی مستند از زندگی رئیس جمهور شهید خادم الرضا ابراهیم رییسی به قلم حجت الاسلام مصطفی رضائی، توسط نشر دفتر نشر معارف به چاپ رسیده است.

این کتاب حاوی زندگینامه داستانی رئیس جمهور شهید آیت الله ابراهیم رئیسی‌در 140 برش داستانی تنظیم شده است که از ابتدای تولد تا زمان شهادت شهید رئیسی را به قلم تحریر در آمده است.

در این کتاب که به صورت داستانی نوشته شده به فراز و نشیب‌های زندگی این شخصیت بین‌المللی پرداخته شده و برخی زوایای زندگی ایشان از زبان خودشان روایت می‌شود.

نویسنده کتاب پایان مأموریت افزود: شهید رئیسی در هر جایگاهی که بود مأموریتش را به درستی انجام داد و چه در آستان قدس رضوی، قوه قضائیه و ریاست جمهوری و چه قبل از همه این پست‌ها به طوری عمل می‌کرد که با برنامه‌ریزی و کار جهادی کارها را به پیش می‌برد تا نیاز نباشد افرادی در آینده نواقص کاری او را ترمیم کنند و به همین دلیل در دوران کوتاه ریاست جمهوری که آمارها هم گواه آن است خداوند پایان مأموریت را برای ایشان شهادت رقم زد.

گزیده کتاب

مادرم دستانم را محکم گرفته بود تا در میان جمعیت گم نشوم. صحن به صحن را طی کردیم تا به کفشداری رسیدیم. رو به روی کفشداری ایستاد، جمله‌ای را زیر لب گفت و قطرات اشکی که انگار از قلبش بر می‌خواست روی صورتش جاری شد.



کفش‌های کهنه‌مان را به کفشداری داد، خم شد پیشانی‌ام را بوسید و گفت: سید ابراهیم! اینجا امن‌ترین نقطه دنیاست، هر وقت دلت گرفت، مشکلی داشتی و درهای دنیا به رؤیت بسته شد به اینجا بیا.



_ مادر جان! اینجا چه کسی دفن شده؟



_ کسی که هرچه ما داریم به برکت وجود اوست.



_ فقط هرچه ما داریم؟



_ نه پسرم! هرچه همه دارند به برکت صاحب این حرم هست.



_ مادر! دلم برای پدر تنگ شده.



_ صاحب این حرم، از پدر هم برای تو دلسوزتر و مهربان‌تر است.



_ با رفتن پدر تکلیف ما چه می‌شود؟



_ امام رضا همیشه حواسش به ما هست.



پس از آن، لباسی را که تا کرده بود از زیر چادر درآورد و با لبخندی پر از مهر گفت: پسرم! دوست دارم بعد از پدرت، این پیراهن طلبگی را همیشه بپوشی.



مادر مشغول به صحبت بود که خادمی چراغ به دست از کنار ما عبور کرد و من که نگاهم به او گره خورده بود، به چشمان مادر نگاه کردم و گفتم: مادر! من دوست دارم طلبه و مثل این آقا خادم امام باشم.

اطلاعات کتاب

برای ارسال دیدگاه لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام

برای ثبت بریده ای از کتاب لازم است وارد شده یا ثبت‌نام کنید

ورود یا ثبت‌نام